" rel="stylesheet"/> "> ">

در مدح سلطان اویس

ای کمان ابرویت را جان من، قربان شده
شام زلفت را نسیم صبح، سرگردان شده
نقطه خالت سواد عین خورشید آمده
آتش لعلت ذهاب چشمه حیوان شده
با همه خردی، دهان توست در روز سفید
آشکارا کرده دلها غارت، و پنهان شده
تا سر زلفت چو چوگان است در میدان حسن
ای بسا سرها که چون گو در سر چوگان شده
هر سحر در حلقه سودای شام طره ات
بار چین بگشاده صبح و مشک چین ارزان شده
گرندانستی دلا کآتش گل و ریحان شود
آتش روی خلیلم بین گل و ریحان شده
عاشقان افتان و خیزان چون نسیم صبحدم
جمله تن جان بر میان بر درگه جانان شده
در مغیلان گاه عشقت خستگان درد را
زخم هر خار مغیلان مرهم و درمان شده
خاک خون آلود این ره را اگر پرسند چیست؟
چیست؟ گوگردیست احمر، کیمیای جان شده
بر سر کویش که خاکش تر شده است از اشک ما
فیض رحمت بین ز زرین ناودان ریزان شده
ما زکویش روی کی تا بیم جایی، کز هواش
ذره با رخسارش از خورشید روگردان شده
سالکان راه عشق از تاب خورشید رخش
در پناه بارگاه سایه یزدان شده
تا درست مغربی مهر در میزان شده
هست باد مهرگانی زرگر بستان شده
دستها کوبنده بر هم سرو و هر ساعت چنار
در هوای مهرگان رقاص و دست افشان شده
شاخ گلبن را نگر در اشتیاق روی گل
ریخته رنگ از هوا، از مهرجان لرزان شده
ملک چوبین کرده غارت لشکر باد خزان
گنج بادآورد خسرو در رزان لرزان شده
بازخواهد کرد اطفال نباتی را زشیر
دایه ابر خریف اینک سیه پستان شده
کرد ترکیب زر و یاقوت رمانی انار
زان مفرح، لاجرم کام لبش خندان شده
از زر و گوهر میان باغ جنت جویبار
چون کنار سایلان درگه سلطان شده
ساقیا! در کارگاه رنگ رز نظاره کن
چون خم عیسی ببین، بر گونه گون الوان شده
در خمستان رو خم سربسته خماربین
شاهد گل روی مصرعیش را زندان شده
چون لب لعل تو رنگ صبغة اله یافته
بس لباب عین جان و معدن مرجان شده
مریم رز را بخواه، آن بکر آبستن به روح
زبده عصر آمده، پرورده دهقان شده
ظاهرا هم شیره انگور بوده در ازل
آب حیوان چون کفیل عمر جاویدان شده
عید فرخ عود کرد، آن عود شکر ریز کو؟
از بساط جام گلگون عندلیب الحان شده
چنگ و نای اینک زدست مطربان راهزن
پیش سلطان جهان با ناله و افغان شده
شاه جم تمکین، معزالدین و الدنیا که هست
وصف اخلاقش برون از خیر امکان شده
آفتاب سلطنت، سلطان اویس آنکه از ازل
جوهر ذاتش فلک را حاصل دوران شده
دامن چترش که خورشید فلک در ظل اوست
سایه بان رحمت این سبز شادروان شده
گرچه عقل پیر عالم را اب وجد می شود
در دبیرستان رایش، طفل ابجد خوان شده
صدره از رشک دلش جان در لب بحر آمده
هردم از دست کفش خود در درون کان شده
از خروش کوس او گوش زحل بشکافته
وز غبار لشکرش، چشم فلک حیران شده
تا به حدی آب تیغ خنجرش تیز آمده
کاسیای آسمان، از آبشان گردان شده
ای به بزم و رزمت از باران جود و آب تیغ
خاندان بخل و بنیاد ستم ویران شده!
هرکه سر پیچیده از فرمان تو در گردنش
چو رسن حبل الورید اندر تنش پیچان شده
قطره ای و ذره ای کافتاده و برخاسته
درهوای جامت این خورشید و آن عمان شده
از سر مهر آسمان بوس آمده
وزبن گوش اخترانت تابع فرمان شده
بارها نعل سم اسب تو آن مفتاح فتح
گوشوار گوش مه، تاج سر کیوان شده
مرکبت چون در مقام دست برد آورده پای
مردی رستم سراسر حیله و دستان شده
تا شده طیار شاهین در هوای همتت
پیش مردم در ترازو سنگ وزر یکسان شده
هر کجا خندیده شیر رایتت در روی خصم
در سرش شمشیر با آهن دلی گریان شده
طبع موزون تو چون فرمود میل جام می
زمره فضل و هنر را زهره در میزان شده
مشتری را گرشرف نگرفته فال از طالعت
آفتاب طالعش در خانه کیوان شده
بر هر آن جانب که شستت کرد پیکان را روان
قاصد میر اجل بی در و بی پیکان شده
بر یمینت هرکه راسخ بود چون تیروکمان
آمده بر سر اگر در رزم خود عریان شده
گنج معنی شد روان در روزگار دولتت
لیکن این معنی برای خاطر سلمان شده
تا جهان هر سال بیند زایران کعبه را
بربساط رحمت خوان کرم مهمان شده
سفره احسان و لطفت در جهان گسترده باد!
پادشاهانت گدای سفره احسان شده
روز عیدت فرخ و بدخواه اشتر زهره ات
باد در پای سمندت چون شتر قربان شده!