اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را
به گل رضوان برانداید، در فردوس اعلی را
وگر سرو سرافرازت، ز جنت، سایه بردارد
دگر برگ سرافرازی، نباشد شاخ طوبی را
بهار عالم حسنت، جهان را تازه می دارد
به رنگ اصحاب صورت را، به بوارباب معنی را
فروغ حسن رویت کی، تواند دید هر بیدل؟
دلی چون کوه می باید، که برتابد تجلی را
و رای پایه عقل است، طور عاشقی ورنه
کجا دریافتی، مجنون، کمال حسن لیلی را؟
اگر عکس رخ وبوی سر زلفت، نبودندی
که، بنمودی شب دیجور، نور از طور موسی را؟
به بازار سر زلفت، که هست آن حلقه سودا
نباشد قیمتی چندان، متاع دین و دنیا را
اگر نقش رخت ظاهر، نبودی در همه اشیاء
مغان هرگز نکردندی، پرستش لات و غزی را
به وجهی خوش دهانت تا نشد پیدا، ندانستند
کزین رو صحبتی نیک است، با خورشید عیسی را
اگر زاهد برد بوی از، نسیم رحمت لطفت
چو گل بر هم درد صد تو، لباس زهد و تقوی را