ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب
صحبت گل را رها کرده ببویت گلاب
سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند
نرگس مست تو کرد، خانه عقلم، خراب
عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا
خاک درت شربتی است، صافی و عالم سراب
سر جمالت به عقل، در نتوان یافتن
خود به حقیقت نجست، کس به چراغ، آفتاب
گرچه رخت در حجاب، می رود از چشم ما
پرده ما می درد، حسن رخت، بی حجاب
طرف عذار از نقاب، بازنما یک نظر
ورچه کسی بر نبست، طرفی ازو جز، نقاب
دولت دیدار را، دیده ندانست، قدر
می طلبد لاجرم، نقش خیالش در آب
سرو سرافراز من، سایه زمن بر مگیر
ماه جهان تاب من، چهره ز من بر متاب
بی تو من و خواب و خور؟، این چه تصور بود؟
سینه عشاق و خور دیده مشتاق و خواب؟
ساقی مجلس بده! باده که خواهیم رفت
ما به هوای لبش، در سر می، چون حباب
خاطر سلمان ازین، خرقه ازرق، گرفت
خیز که گلگون کنیم، جامه، به جام شراب