این چه داغی است که از عشق تو، بر جان من است؟
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است؟
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سر رشته ایمان من است؟
میدهم جان و به صد جان، ندهم یک ذره
خاک پای تو که سرچشمه حیوان من، است
رسم عشاق وفا خوی بتان، بد عهدی است
این حکایت نه به عهد تو و دوران من است
بر دل پاک تو حاشا نبود، خاشاکی
خارو خاشاک جفایت، گل و ریحان من است
دل محزونم از و، یوسف جان را می جست
زیر لب گفت، که در چاه زنخدان من است
گره موی تو بندی است که بر پای دل است
برقع روی تو، باری است که بر جان من است
شیخ می گویدم از دست مده سلمان! دل
دل من شیخ برآنی که به فرمان من است
دل من پیرو عشق است و من اندر پی دل
عشق، سلطان دل و دل شده سلطان من است