شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است
ز چپ و راست، مخالف، ز پیش و پس، چاه است
مقام تهلکه است این ولی منم، فارغ
ز کار دل، که به دلخواه یار دلخواه است
مرا سری است که دارم، بر آستانه تو
نهاده ایم به پیش تو هر چه در راه است
به وصل قد تو دارم، بسی امید ولیک
قبای عمر به قد امید، کوتاه، است
به عکس طالب منصب، شویم خاک درت
ازین رفیع تر آخر چه منصب و جاه است؟
که آورد به تو احوال دیده و دل من؟
که پیک دیده، سرشک و رسول دل، اه است
منور است به مهر تو، سینه عشاق
بلی ز جانب مهر است، هر چه در ماه است
پس از فراق تو گر بنده، زنده خواهد ماند
بحق وصل تو کان زیستن، به اکراه است