" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٥: در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست

در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست
با سر زلف تو نیزم، سروکاری بودست
پیش از آن دم، که دمد، خط شب از عارض روی
از سرزلف و رخت، لیل و نهاری بودست
بی کناری و میانی و لبی، پیوسته
در میان من و تو، بوس و کناری بودست
در جهانی که نه گل بود و نه باغ و نه بهار
از گل روی توام، باغ و بهاری بودست
زین همه نقش مخالف، که برانگیخته اند
شد یقینم که غرض، عرض نگاری بودست
بی گل روی تو در چشم من از باغ وجود
هرچه آید، همه خاشاکی و خاری بودست
بر من این عمر، که در غفلت و وحشت بگذشت
به دو چشم تو که خوابی و خماری بودست
ای دل! از ما ببریدی و نشستی در خاک
مگر از رهگذر مات، غباری بودست
تن به غربت، بنهادی و نیامد، سلمان
هیچ یادت که مرا یار و دیاری بودست؟