" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٦: تیر خدنگ غمزه ات، از جان ما گذشت

تیر خدنگ غمزه ات، از جان ما گذشت
برما ز غمزه تو چه گویم، چها گذشت؟
وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد
نگذشت، آنچه بر سر ما، از صبا گذشت
در حیرتم، که باد به زلف تو، چون رسید
فی الجمله چون رسید از آنجا چرا گذشت؟
بر ما ز آب دیده شب، دوش تا به روز
باران محنت آمد و سیل بلا گذشت
یارب! چه رفت، بر سر ما دوش، کان صنم
بیگانه وش، درآمد و بر آشنا گذشت
چندان گریستیم، که من بعد اگر کسی
آید به سوی ما نتواند ز ما گذشت
سلمان دوای درد دل، از کس طلب مکن
با درد خود بساز، که کار از دوا گذشت