اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتد
همانا بر گل رویش، چو من، عاشق، هزار افتد
بخندد غنچه بر لاله، چو لعلش، در کلام آید
بپیچد بر سمن سنبل، چو زلفش، بر عذار افتد
زرشک لاله رویش، سمن بر خاک، بنشیند
ز شرم سنبل زلفش، بنفشه، سوگوار افتد
به گرد دیده می گردد که تا روی و لبش بیند
دل من زان میان، ترسم که ناگه بر کنار افتد
هر آنکس کان لب و دندان چون یاقوت و در بیند
ز چشمش بی گمان لؤلؤ و لعل آبدار افتد
ور از چین سر زلفش، صبا، بویی به باغ آرد
چمن از نکهتش، بر لادن تو مشک تتار افتد
بیفتد بار اندوه فراقش، از دل سلمان
و راگر نزد آن تنگ شکر یک لحظه، بار افتد