" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٩: گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد

گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد
مرا هم نیم جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبت ها چنان دارد
دل از من بسند ابرویت، که چون چشم خودش دارد
ازین معنیش پیوسته، سیاه و ناتوان دارد
مرا گویند در کویش، مرو کانجاست، هم جانان
کسی در منزل جانان چرا تشویش جان دارد؟
صبا تا پرده نگشاید، ز روی غنچه، ننشیند
اگر گل می درد جامه و گر بلبل فغان دارد
ازین پس کرده ام نیت، که خاک درگهت باشم
همه همت برین دارم، گرم دولت، بر آن دارد
قلم را سرزنش کردم، که ظاهر کرد راز دل
چه جای سرزنش بود این، نی آتش چون نهان دارد
اگر چون شمع قصد سر کنی، بی جرم سلمان را
نزاعی نیستش بر سر، سرو جان، در میان دارد