" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٥: یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد

یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد
هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد
مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت
مانند ماه نوم انگشت نما کرد
هر جور که دیدم زجهان، جمله جفا بود
این بود جفایش که مرا از تو جدا کرد
مسکین سر زلفت که صبا رفت و کشیدش
بر بویش اگر مست نگشت از چه رها کرد؟
بر زلف تو تا این دل یکتا بنهادم
بار دل من زلف تو را پشت دو تا کرد
هر چند که چشم تو خدنگ مژه آراست
زد بر هدف سینه، برآنم که خطا کرد
شد باد صبا بردل من سرد از آن روز
کو رفت و حدیث سرزلفت همه جا کرد
سلمان اگر از عشق بنالد، منکش عیب!
با او غم عشق تو چه گویم که چها کرد؟
بلبل مکن از گل گله بسیار، که آورد
صد برگ برای تو و کارت به نوا کرد