دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد
هر کجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال
به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد
خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش
وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!
چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد
ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد
عاقل آنست که در پای تو اندازد سر
پیشتر زانک فراق تو ز پاش اندازد
بوی گیسوی تو هر جا که جگر سوخته ایست
در پی قافله باد صباش اندازد
هر کرا درد بینداخت، دوا چاره برد
که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟