گل که خوش طلعت و خوشبو آمد
عاشق روت به صد رو آمد
کاسه ای داشت سرم را عشقت
سر شوریده به زانو آمد
نیست از هیچ طرف راه گریز
تیرباران ز همه سو آمد
حال این چشم ضعیفم می گفت
قلمم، در قلمم مو آمد
سرکشی کرد و نشد با ما راست
آن سهی سرو که دلجو آمد
راز مشک سر زلفت در دل
می نهفتم ز سخن بو آمد
سرو بالای تو می جست در آب
چشم سلمان که بلا جو آمد