سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند
ولی او نیز بیمارست و می ترسم که نتواند
صبا شوریده سودای زلف اوست می ترسم
که گستاخی کند ناگه بران در، حلقه جنباند
هوس دارم که در پیچم میان نامه اش خود را
چه می پیچم درین سودا مرا چون او نمی خواند
اگر صدباره گرداند به سر چون خامه کاتب را
محال است این که تا باشد سراز خطش بپیچاند
سخن در شرح هجرانش، چه رانم کاندران میدان؟
قلم کو می رود چون آب، بر جا خشک می ماند
به مشتاقان خود وقتی که لطفش نامه فرماید
چه باشد نام درویشی اگر در نامه گنجاند
نهاده چشم بر راه است سلمان تا کجا گردی
ز راهش خیزد از گرد رهش بردیده بنشاند؟