اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند
رخت تن را به سراپرده جان ره ندهند
سخن پیر مغان است که در دیر کسی
که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند
خارج از هر دو جهان است خرابات آنجا
تا مجرد نشوی از دو جهان ره ندهند
اهل معنی همه بی نام و نشانند نخست
تا نپرسندت ازین نام و نشان ره ندهند
ادب آنست که هر دل که بود منزل یار
هیچ اندیشه اغیار بدان ره ندهند
راز وحدت شنو از ناله مستان که چونی
قصه گویند و سخن را به زبان ره ندهند
راه سلمان به خرابات ندادند چه شد؟
همه کس را به خرابات مغان ره ندهند