دل پی دلدار رفت دیده چو این حال دید
اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید
دید میان دل و دیده که خونست اشک
جست برون زان میان، رفت و کناری گزید
هر دو جهان دل به باد، داد که خواهد مگر
از طرف آن بهار، بوی هوایی دمید
مقصد و مقصود دل، جز دهن تنگ او
نیست دریغا که هست، مقصد دل ناپدید!
گر تو چو شمعم کشی، از تو نخواهم نشست
ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید
از می و مطرب مکن، مدعیا منع من
تا غزلی تر بود، قول تو خواهم شنید
بر در ارباب دل، از در رحمت درآی
کانکه به جایی رسید، از در رحمت رسید
فتح رفیق کلید، دانی سلمان چراست؟
کز بن دندان کند، خدمت در چون کلید