" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢٨: هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو
حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو
از همه سوی می دهد، بوی حبیب لاجرم
می رود از هوای تو، همچو نسیم سو به سو
کرد ز سر حال من، مردم شهر را خبر
ناله من که می رود، خانه به خانه کو به کو
بر لب جوی نیست چون، قامت او صنوبری
باورت ار نمی شود، خیز بجوی جو به جو
بس که به بوی وصل خود، هر نفسی دمی زنم
خون جگر نگر مرا، بسته چو نافه تو به تو
روی گل و بنفشه را باز چه می کنی به پا
سنبل چین زلف آن، آهوی مشک بو به بو
من نه چو شانه کرده ام در سر طره تو سر
از چه سبب نشسته است، آینه با تو رو به رو؟