" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٤٠: ای نور دیده بازگو جرمی که از ما دیده ای

ای نور دیده بازگو جرمی که از ما دیده ای
تا بی گناه از ما چرا چون بخت برگردیده ای؟
ای کاش دشمن بودمی نی دوست چون بر زعم من
با دشمنان پیوسته ای وز دوستان ببریده ای
بر من نبخشاید دلت یا رب چه سنگین دل بتی
ما ناکه یا رب یا ربم در نیمه شب نشنیده ای؟
از عجز و ضعف و مسکنت وز حسن و لطف و نازکی
ما خاک خاک آستان، تو نور نور دیده ای
از اشک سلمان کرده ای آبی روان وانگه از آن
دامن ناز و سرکشی چون نارون پیچیده ای