" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٤١: در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی

در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی
کردیم سؤال و نشنیدیم جوابی
خوردیم بسی خون و ندیدیم کسی را
جز دیده که ما را مددی کرد به آبی
من نگذرم از خاک درت خاک من اینجاست
ای عمر تو بگذر اگرت هست شتابی
در شرح فراقت چه نویسم که نگنجد
شرح غم هجران تو در هیچ کتابی
در خواب خیال تو هوس دارم و کو خواب
ای بخت شبی بخش بدین یکدمه خوابی
جان خواست که در لطف به شکل تو برآید
هم رنگی طاوس هوس کرد غرابی
دی مدعیی دعوت من کرد که سلمان
تا کی ز خرابات چه آید ز خرابی
آمد به سرم عشق که مشنو سخن او
تو روی به ما کرده ای او روی به آبی