" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٨٠: مبارک منزلی، کانجا فرو آید چو تو ماهی

مبارک منزلی، کانجا فرو آید چو تو ماهی
همایون عرصه ای، کآرد به سویش رخ چنین شاهی
روان شد موکب جانان چرایی منتظر ای جان؟
چو خواهی رفت ازین بهتر بخواهی یافت همراهی
مکن عیبم که می کاهم چو ماه از تاب مهر او
که گرماهی تب مهرش کشد گویی شود کاهی
مرا نقدی که در وجهم نشیند نیست الا شک
مرا پیکی که ره آرد به کویش نیست جز آهی
تو آزادی و احوال گرفتاران نمی دانی
دل مسکین من با توست ازو می پرس گه گاهی
عزیزی کو فتادست در بندی چه می داند
که در کنعان اسیری را چه افتادست در چاهی
من خاکی نه آن گردم که از کوی تو برخیزم
عجب گر چون من از کوی تو برخیزد هواخواهی
چو بادم در رهت پویان من بیمار و می ترسم
مبادا کز منت بر دل نشیند گرد اکراهی
نه تنها من به سودای سر زلفت گرفتارم
که زلفت را به هر شستی چو سلمان است پنجاهی