" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥

دوش چون در تتق غیب بخوابانیدم
این دو هندوی جهاندیده نورانی را
کرکس نفس فرو مانده ز پرواز هوس
خاست شوق طیران بلبل روحانی را
دست دولت در بختم بگشود اندر خواب
دیدم آن مطلع خورشید مسلمانی را
غره صبح ازل نقطه پرگار وجود
معنی جان و خرد صورت رحمانی را
سید جمع رسل احمد مرسل که شدست
حاصل هر دو جهان زمره انسانی را
می خرامید خرامان قد خوبش گویی
راست سروی است سهی روضه رضوانی را
صبح رخساره اش از مطلع دولت طالع
در بر صبح فکنده شب ظلمانی را
من ز شادی طلع البدر علینا گویان
تازه کرده به ثنا شیوه حسانی را
بعد حمد و صلوات از سر جان مالیدم
بر خطوط خطواتش خط پیشانی را
بر سرم آستی لطف فرا کرد که آن
دستگاهی است قوی رحمت یزدانی را
پس بدان آستی رحمتم از چهره جان
پاک می کرد غبار ره شیطانی را
گفتمش یا نبی الله به یقین می دانی
که چه اخلاص بود نیت سلمانی را
گفت اخلاص تو می دانم ان شائالله
که نیابی بجز از دولت دو جهانی را
راست چون ذره که خورشید در آرد به کنار
در کشیدم به بر آن رحمت سبحانی را
گفتم ای جان و جهان در ره دین بعد از تو
که سزا بود ز اصحاب جهانبانی را
چون شنید این سخن از من تبسم بگشاد
از در درج دران لعل بدخشانی را
لؤلؤ از لعل همی سفت ولیکن نشنود
صدف گوش من آن لؤلؤ عمانی را
من درین حال که ناگاه درآورد به حال
غیرت حاسد من قوت نفسانی مرا
خیمه خواب برون زد ز سراپرده چشم
در نور دید فلک فرش تن آسانی را
یا رب امید چنان است که بر ما ز کرم
آشکارا کند این حالت پنهانی را
فرصت آن دهدم تا همگی صرف کنم
در ره باقی حق باقی این فانی را