صاحب سلطان نشان دستور اعظم شمس دین
ای جلال رفعتت را اوج گردون پایگاه
چون ز سدره آستان حضرت تو برگذشت
شاید ار سجده برندش هر زمان خورشید و ماه
چشمه خورشید را خون گردد از بهر تو دل
چون کند اندر ضمیر عالم آرایت نگاه
گردهی رخصت که بوسد آستانت را فلک
هر زمان از غایت شادی بر اندازد کلاه
چون به دارالملک حکمت پادشاهی می سزد
گر بود قدر تو را از چرخ اطلس بارگاه
مدتی شد تا نکردی در خلا و در ملا
یاد من کارم ازان شوریده شد حالم تباه
خود نمی دانی که از من روی برتابد طرب
گر نباشد سد اقبالت مرا پشت و پناه
گر خلاف راستی کردند نقلی نیست غم
هست بر تصدیق قول من ضمیر تو گواه
حق همی داند که از من بد نیاید در وجود
ور درآمد خود کجا شد خلعت ثم اجتباه
ور همه خود راست است آن بیت یادآور که گفت:
از بزرگان عفو باشد وز فرو دستان گناه