" rel="stylesheet"/> "> ">

تمهید

به نام خدائی که با تیره خاک
بر آمیخت این جوهر جان پاک
چو با یکدگر کردشان آشنا
دگر بارشان کرد از هم جدا
که دانست کآن آشنائی چه بود؟
پس از آشنائی جدائی چه بود؟
درین پرده کس را ندادند بار
نمی داند این راز جز کردگار
به بوئی که در نافه افزون کند
بسی آهوان را جگر خون کند
صدف تا کند دانه در پدید
بسی شور و تلخش بباید چشید
برافروخت نه پرده لاجورد
ده و دو مقام اندر و راست کرد
بهر پرده و هر مقامی که ساخت
یکی را زد و دیگری را نواخت
شکر را زنی خانه ای بر فراخت
گره کاری و بند گیریش ساخت
مگس خواست حلوائی از خوان او
عسل آیتی گشت در شان او
خداوند هفت آسمان و زمین
زمین گستر و آسمان آفرین
ز خورشید مه را جدائی دهد
شب و روزشان روشنائی دهد
نپرسی چرا اختر و آسمان
شب و روز گردند گرد جهان؟
مپندار کاین بی سبب می کنند
خداوند خود را طلب می کنند
نمی گنجد او در تمنای تو
تو او را بجو کوست جویای تو
گل ما بنا کرده قدرتش
دل ما سرا پرده عزتش
به نورش دو چشم جهان ناظر است
از آن نور مردم شده ظاهر است
خداوند چار و سه و دو یکی است
بغیر از یکی آفریننده نیست
بماند شش و چار و نه اندکی
نماند همیشه بغیر از یکی
فلک حلقه ای بر درش دوخته
به مسمار هفت اخترش دوخته
روان ز آسمان است و تن از زمین
به حکمت رسانیده است آن بدین
تفاوت مر این هر دو را در میان
فزون از زمین است تا آسمان
دو بیگانه با هم شدند آشنا
دگر بارشان کرد از هم جدا
ز تن تا به جان نسبتی هست دور
که آن از گل تیره است این ز نور
چو با یکدگر آشنا می شوند
به زاری و حسرت جدا می شوند
چون جان را و تن را چنین بود حال
نمی بودشان کاشکی اتصال