بیا تا به قاف قناعت رویم
چو عنقا بر آن قاف ساکن شویم
گشائیم بر دل هوای جلال
که آن قاف بر عین عزاست دال
سریر سلاطین ملک رضا
ریاض ریاحین باغ بقا
جهان رضا را شده کدخدا
سریر سران را زده پشت پا
به یکدم دو عالم برانداخته
به بیش و کم از هیچ در ساخته
کسی کو عنانش به دست هواست
اگر پادشاهست پیشم گداست
تو رنج ار کشی ور نخواهی کشید
نصیب تو البته خواهد رسید
مقرر شد اول همه قسم تو
دگر جان دمیدند در جسم تو
چو حال نصیبت یقین شد که چیست
پی این جستجوی تو از بهر کیست؟
اگر تیغ خواهی زدن ور قلم
نخواهد شدن روزیت بیش و کم
توانگر یکی دان که پیشش یکی است
کم و بیش و نیک و بد و هست و نیست
هر آنچش درآید ببازد روان
ورش در نیاید بسازد بدان
اگر در قناعت گریزد کسی
نباید شدش بر در هر خسی
یکی خیمه تنگ و تیره است دل
تو ای خیمگی خیمه برکن ز دل!
بزن خیمه جائی که تا جاودان
نباید شدن هیچ جا ز آن مکان
کسی را ز طاس سپهر دغا
نیاید به ششدر سپنجی سرا
سرای جهان نیست جای قرار
رباطی خراب است و ناپایدار
سرای جهان پیش اهل نظر
چو خانی نماید که باشد دو در
ازین در کسی کامدش در درون
همی بایدش رفت از آن در برون
چنان زی که نام تو روز حساب
نویسند با راستان در کتاب
عزیزی، مبادا که خواری بری
ز کردار خود شرمساری بری
کسی کو به غم حاصل آرد زری
غم زر خورد او و زر دیگری
تو نعمت کجا گرد می آوری
کجا می بری چون تو غم می خوری؟
برین زندگی هیچ بنیاد نیست
جز از پاره ای خاک بر باد نیست
عجب نیست در تو که ما و منی است
که اصل سرشتت ز ما و منی است
کسی کو در آز بندد فرو
گشایند درهای جنت برو
دلت مست آزاست، هشیار باش
به خواب غرور است، بیدار باش
که چون بگذرد نیز این هفته عمر،
ز خواب اندر آئی، بود رفته عمر
برو سینه خاک را باز کن
ببین در دلش رازهای کهن
در او نازکان گل اندام بین
همه خشت بالین و بستر زمین
بر آنی که ایشان از این خاکدان
برفتند و تو زنده ای جاودان؟
همه در پی یکدگر می رویم
نماند کسی سر به سر می رویم
دلا برگ این راه، نیکو بساز
که راهی است باریک و دور و دراز
شب زندگانی به آخر کشید
شبت روز شد، وقت رفتن رسید
یکایک برفتند یاران تو
رفیقان و انده گساران تو
رسیدند هر یک به مأوای خویش
تو مسکین گرانباری و راه پیش
در این منزل آخر چرا خفته ای؟
رباطی است ویران کجا خفته ای؟
بسی کاروان شد درین ره روان
نیامد کسی باز از این کاروان
که ز آن رفتگان باز گوید خبر
که چون است احوالشان در سفر
بسا کاروانا کزین پل گذشت
مگر نیست ز آنسو ره بازگشت