فرود آمد و رفت در بارگه
زمین را ببوسید در پیش شه
چو نرگس سر افکنده از شرم پیش
ز روی شهنشاه و از کار خویش
بزرگان درگاه برخاستند
به پوزش زبان را بیاراستند
که شاها کمین بنده شهریار
برین آستان آمد امیدوار
گرش می کشی بیش از اینش سزاست
وگر جرم بخشی طریق شماست
گر از ما نه عصیان پدید آمدی
کجا عفو شاهان پدید آمدی
به خود کار خود را تبه می کنیم
به امید عفوت گنه می کنیم
به پیش آمد آنگه صنم شرمناک
به عادت ببوسید صد جای خاک
در انداخت خود را به پایش چو موی
بغلطید بر خاک مانند گوی
چو برخاست چون گرد از خاک راه
بزد دست در دامن پادشاه
که گر رنجشی بر دل است از منت
وزین گر غباری است بر دامنت
به یکبار دامن بیفشان ز من
خطا رفت خاطر مرنجان ز من
به خود بر تن خود جفا کرده ام
خطا کردم آری خطا کرده ام
خطایم بپوشان که آمد تو را
فزون ملک عفو از بسیط خطا
ملک بازش از خاک ره برگرفت
سرش را ببوسید و در بر گرفت
نخستین بپرسید کای ماه من
تو خود چونی از رنج آمد شدن؟
ز سختی نباید نمودن عتیب
که باشد جهان را فراز و نشیب
وجود تو را منت از دادگر
که دیدم به خیر و سلامت دگر
چو از مجلس عام برخاستند
نشستند و بزمی آراستند
لب ساقیان گشت خندان چو جام
خم و چنگ را پخته شد کار خام
به مجلس ره چنگ دادند باز
شد از پرده غیب کارش بساز
نی و نای را باد شاهی دمید
دف بی نوا را نوائی رسید
دل عود را باز بنواختند
به مجلس مقامی خوشش ساختند
برآورد خوش نازکان را شراب
به رقص اندر آوردشان چو رباب
ملک گفتش ای نازنین یار من،
چنین سیر گشتی ز دیدار من؟
چه دیدی ز گرمی و سردی من،
که رفتی چو گل ناگهان از چمن؟
ترا نیک تر دیدم از چشم خود
چرا دور کرد از منت چشم بد
به روی تو خوش بود احوال من
برفتی و بر هم زدی حال من
چه گویم ز هجر تو بر جان چه رفت
ز گفتن چه سوداست رفت آنچه رفت
همین به که باشیم امروز شاد
ز کار گذشته نیاریم یاد
سر شمع مجلس ز می گرم بود
ز گرمی درآمد زبان را گشود
که شاها مرا نیست حد جواب
بگویم اگر شاه بیند صواب
فرو بردن زهر به پیش من
که بردن فروگاه گفتن سخن
اگر می برم این سخن را فرو
مثال صراحی بود با سبو