ز دوری سخن گشت روز دراز
کنون خواهم آمد از این راز باز
اگر شرح دوری دهم بر دوام
نخواهد شد این قصه هرگز تمام
نگویم که سلمان توئی کم ز کم
گرفتم که بیشی ز هوشنگ و جم
ببین تا از آن پایه سروری
چه بردند ایشان تو نیز آن بری
اگر نردبانی نهی بر فلک
به قصر فلک بر شوی چون ملک
از آن قصر دوران به زیر آردت
چو آهو به چنگال شیر آردت
اگر شیر یا اژدهائی به زور
سرانجام خواهی شدن صید گور
اگر خواجه ای ور امیر اجل
نیابی رهائی ز تیر اجل
اگر رستمی خود بمردی و نام
وگر زال زر هستی از تخم سام
مبین تا که بختت فزون می شود
ببین تا سرانجام چون می شود
مجو کام کاین جایگه کام نیست
سفر کن که اینجای آرام نیست
اقامت چه سازی؟ بدر می روی
از اینجا به جای دگر می روی
چرا خفته ای خیز کاری بساز
که خود در پی تست خوابی دراز
چه می آئی ای دل بدین خوان فرو؟
که می آید این خان ویران فرو
چنان زی که در راحت آباد جان
بر آسائی از زحمت آن جهان
الهی به خاصان درگاه تو،
تن و جان فدا کرده در راه تو،
به عرفان معروف سر سری
که پایان کارم به خیر آوری