گوئیا این نقش بیجان صورت جان منست
نقش بیجانش مخوان کان نقش جانان منست
می دمد بویی و هر دم بلبل جان در قفس
می کند فریاد کاین بوی گلستان منست
خود چه نور است آن که دل خود را بر او پروانه وار
می زند کاین عکس از آن شمع شبستان منست؟
می گشاید دل مرا از بند زلف نازنین
حلقه زلفش کلید قفل زندان منست
گر کند قصد سر من،بر سر من حاکمست
ور نماید میل جان،شکرانه بر جان منست
صورتی در پیش دارم خوب و می دانم که این
صورت جمعیت حال پریشان منست