فریاد همی دارم و فریادرسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نمانده ست
هر چند که این نیز برآنم که بسی نیست
ما را هوس آن ست که در پای تو میریم
گر بخت کند یاریم این کم هوسی نیست
دارد مگسی در شکرستان تو پرواز
دردا که مرا قوت پر مگسی نیست
خواهیم گذشت از سر آن قلزم نیلی
آخر قدم همت ما کم ز خسی نیست
ای طوطی جان زین قفس سبز برون ای
آیا تو برآنی که ازین به قفسی نیست؟