زهی دو نرگس چشمت در ارغوان خفته
دو ترک مست تو با تیر و با کمان خفته
کلاله ات ز کنار تو ساخته بالین
ز برگ گل زده خرگاه و در میان خفته
فتاده بر سمن عارضت دو خال سیاه
دو زنگی اند بر اطراف بوستان خفته
چه ز آن دو خانه مشکین نمی کنی؟ که تراست
هزار مورچه بر گرد گلستان خفته
کشیده بر چمنی سایه بانی از ابرو
دو ترک مست تو در زیر سایبان خفته
تن چو نسیم تو گنجی است شایگان وآنگه
دو مار بر سر آن گنج شایگان خفته
خیال چشم خوشت را که فتنه ای است به خواب
به حال خود بگذارش هم آنچنان خفته
دلا برو شکری ز آن دهان بدزد و بیار
چنان کزان نشد آگاه ناگهان خفته
ز چشم و غمزه که هستند پاسبانانش
دلا مترس که هستند این و آن خفته
صنم حیران در آن گلبرگ و شمشاد
به زیر لب در این نظم می داد