بیا،ساقی، بیا جامی درانداز
حجاب ما ز پیش ما برانداز
برو، ماها، به کوی او فرو شو
بیا ای شمع و در پایش سرانداز
هوا چون ساغر آب روی ما ریخت
ز لعلت آتشی در ساغر انداز
چو خفتی خیز و رخت خواب بردار
ز خلوتخانه ما بر درانداز
چو گل گر صحبتم می خواهی از جان
به شب در زیر پهلو بستر انداز
وگر چون زلف میل روم داری
به ترسائی چلیپا بر سر انداز
همان دم چنگ را بنواخت ناهید
ادا کرد این غزل در وصف خورشید: