" rel="stylesheet"/> "> ">

غزل

دوش جانم را هوای بوی زلف یار بود
دیده بر راه صبا تا صبحدم بیدار بود
باد صبح از بوی او ناگه دمی در من دمید
راستی آنست کان دم این دمم در کار بود
می فرستادم به پیشش جان به دست باد صبح
ز آن تعلل کرد باد صبح کو بیمار بود
حبذا وقتی که ما را در سرا بستان وصل
چون گل و بلبل مجال خنده و گفتار بود
ماه ما تابنده بود و روز ما فرخنده بود
کام ما پر خنده بود و بخت ما بیدار بود
روزگاری داشتم خوش در زمان وصل تو
خود ندانستم که روز آن روز روزکار بود