" rel="stylesheet"/> "> ">

غزل

ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم
روزی که با تو بودم بدبخت همنشینم
امروز کت به سالی روی چو مه نبینم
دانی چگونه باشم در محنت حبیبم
ز آن پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم کان خوشدل کجا شد؟
آخر مرا نگویی؟ دل گفت من ندانم؟
خواهم که از جمالت حظی تمام یابم
وز ساغر وصالت ذوقی رسد به جانم
آری گرت بیابم روزی بکام یابم
ورنه چنانکه دانی در درد دل بمانم