مرا در جام خون دل مدام است
برون زین می بر اهل دل حرام است
می ام عشق است و جز سودای آن می
گر آید در سرم، سودای خام است
هر آنکس را که مهر دوست با جان
مقابل نیست چون مه ناتمام است
اگر کام تو آزار دل ماست
بحمدالله دل ما دوستکام است
شب تار من از روی تو روزست
صباح عیش از زلف تو شام است
مرا چشم تو کرد از یک نظر مست
چه محتاج می و ساقی و جام است »