خطت هر روز رسمی نو در آرد
            به خون من براتی دیگر آرد
         
        
            کشد لشکر ز چین زلف بر روم
            سپاه شب به گرد مه در آرد
         
        
            ز هندستان زلفت طوطی آمد
            که در منقار تنگ شکر آرد
         
        
            به شوخی سر برآوردست مگذار
            خطت را گر بدینسان سر در آرد
         
        
            چو سودای خیال خال و زلفت
            جهان را بر من خاکی سر آرد
         
        
            تن پر حسرت ما خاک گردد
            ز خاکم باد گرد عنبر آرد
         
        
            نباتی کز سویدایم بروید
            ز حسرت حبة السودا برآرد
         
        
        
            چو بشنید این سخنهای دلاویز
            ملک را شد لب شیرین شکر ریز
         
        
            زبان بگشاد و در بر افسانه افشاند
            به وصف افسر این مطلع فرو خواند