" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٠

حدیث شوق دارد عرض و طولی
چه بتواند رسانیدن رسولی؟
چو شرح سوز دل با خامه گویم،
به خون دیده روی نامه شویم
به جای دوده دود از نی برآرم
بلاهای سیاهش بر سر آرم
ستمهایی که من دور از تو دیدم
جفاهایی که از دوران کشیدم
اگر گویم دلت باور ندارد
درون نازکت طاقت نیارد
دلم در بحر حیرت غوطه ها خورد
ولیکن عاقبت گوهر برآورد
اگر چه تلخ بار آمد در ختم
در آخر عقد حلوا کرد بختم
ز زنبور ار چه زخم نیش خوردم
ولیکن شهدش آخر نوش کردم
چه شد گر شد جهان تاریک بر من؟
به خورشیدم شد آخر چشم روشن
اگر چه زحمت ظلمت کشیدم
زلال چشمه حیوان چشیدم
نماندست آرزو اکنون جز اینم
که دیدار عزیزت باز بینم
جمال وصل از آن رو در نقاب است
که چشم بد میان ما حجاب است
نسیم صبح دولت چون برآید
ز روی آرزو برقع گشاید