" rel="stylesheet"/> "> ">

اندر تجرید گوید

هرکه خواهد ولایت تجرید
وآنکه جوید هدایت توحید
از درونش نماید آسایش
وز برونش نباشد آرایش
آن ستایش که از نمایش اوست
ترک آرایش و ستایش اوست
بر درشه گدای نان خواهد
باز عاشق غذای جان خواهد
عاشقان جان و دل فدا کردند
ذکر او روز و شب غذا کردند
در طریقت مجرد و چالاک
داده بر باد آب و آتش و خاک
زانکه در عرصه معالم عصر
چه برش جاهلان چه عالم عصر
ای برادر بر آذر تجرید
جگر خود کباب دان نه ثرید
سگ دون همت استخوان جوید
پنجه شیر مغز جان جوید
مرد عالمی همم نخواهد بند
سگ بود سگ به لقمه ای خرسند
قصه کم گوی و عاجزی پیش آر
استخوان را باتو با سگان بگذار
تو به گوهر گرفته ای رفعت
پس چرا چون سگی تو دون همت
هر که را عالیست همت او
هر دو عالم شده ست نعمت او
وآنکه دون همتست همچون سگ
هست چون سگ ز بهر نان در تگ
کشف اگربند گرددت بر تن
کشف را کفش ساز و بر سر زن
گر همی روح خواهی از تن فرد
لاچو داراست گرد او بر گرد
کی ز لاهوت خود بیابی بار
تات ناسوت بر نشد بردار
با تو و بود تو خرد تیره است
چشم عقلت از آن جهان خیره است
زانکه عیسیت را سوی لاهوت
هست در راه جمعة الصلبوت
نیست کن هر چه راه و رای بود
تات دل خانه خدای بود
تا ترا بود با تو در ذاتست
کعبه با طاعتت خراباتست
ور ز ذات تو بود تو دورست
بتکده از تو بیت معمورست
ای خرابات جوی پر آفات
پسر خر تویی و خرآبات
نفس تست آنکه کفر و دین آورد
لاجرم چشم رنگ بین آورد
بی تو خوش با تو هست بس ناخوش
به در انداز خواجه گربه ز کش
در قدم کفرها و دینها نیست
در صفاء صفت چنینها نیست