آن شنیدی که ابلهی برخاست
سرگذشت از مخنثی درخواست
که بگو سرگذشتی ای بهمان
گفت رورو مزح مکن هله هان
کسی از حیز سرگذشت نجست
حیز را کون گذشت باید گفت
گوش سوی همه سخنها دار
هرچه مایه کدر گذر کن زوی
حجت ایزدست در گردن
خواندن علم و کار ناکردن
کرده ای همچو گوز بن گردن
از چه از عشوه و قفا خوردن
مخر آن عشوه کاندرین بنیاد
عشوه تن پر کند ولیک از باد
مشک پر بادی از سر و دل و تن
ریسمانی شوی به یک سوزن
در جهان خراب بی فریاد
کس گرفتار باد عشوه مباد
قبله اول ز قبله باز شناس
تا بدانی تو فربهی ز اماس
چند از این در نفاق و محتالی
چشمها درد و لاف کحالی
هر که مغرور بانگ غولانست
اجلش زیر ام غیلانست
علمت از جان و مالت از تن تست
آن دو معشوقه این دو دشمن تست
پاک شو تا ز اهل دین گردی
آن چنان باش تا چنین گردی
رهروان را ز نطق نبود ساز
پیل فربه بود ضعیف آواز
علمدان کدخدای دو جهانست
وانکه نادان حقیر و حیرانست
حکما بار جمله بر بستند
همه رفتند و زین هوس رستند
تو گل و دین درین جهان بستی
ای نه هشیار چون چنین مستی
علم دان خاصه خدا آمد
علم خوان شوخ و نر گدا آمد
بهر دین با سفیه رای مزن
رگ قیفال بهر پای مزن
بد ز نیکان سلامتی نشود
که ز بیجاده قیمتی نشود
در دونی برای زر نزنند
باسلیق از برای سر نزنند
آنکه را علتی بود در پشت
چون بنالد ز پنجه و انگشت
چون تو بر سر نهی ورا مرهم
نفزاید ز مرهمش مرهم
آن حکیمان که روی بنمایند
بر گل و بر دلت نبخشایند