دید وقتی یکی پراگنده
زنده ای زیر جامه ای ژنده
گفت این جامه سخت خلقانست
گفت هست آن من چنین زانست
چون نجویم حرام و ندهم دین
جامه لابد نباشدم به از این
هست پاک و حلال و ننگین روی
نه حرام و پلید و رنگین روی
چون نمازی و چون حلال بود
آن مرا جوشن جلال بود
درد علت چو درد دین نبود
مرد شهوت چو مرد دین نبود
هنر این دارد این سرای سپنج
شره پانصدش بود کم پنج
عشق او چون سر خطا باشد
کی ترا آن ز حق عطا باشد
خنک آن کس کزو بدارد دست
نبود همچو ما غرورپرست