دنیی ار چه ز حرص دلبر تست
            دست زی او مبر که مادر تست
         
        
            گرنه ای گبر پس به خوش سخنیش
            مادر تست چون کنی به زنیش
         
        
            همچو قرعه برای فالش دار
            گه بیندازش و گهی بردار
         
        
            گرچه گزدم ز نیش بگزاید
            دارویی را همت به کار آید
         
        
            مار اگرچه به خاصیت بدخوست
            پاسبان درخت صندل اوست
         
        
            چون ز بانگ سگان شوی دلتنگ
            سنگ برگیرو ده سگان را سنگ
         
        
            و آن سگی را که کرد پای افگار
            نان بی سوزنش مده زنهار
         
        
            مورکی را اگر بیازاری
            چیره گردی به ظلم و خون خواری
         
        
            از پی رستن از سرای خسان
            حیله کن لیک بد به کس مرسان
         
        
            با خسان خود نشست و خاست مکن
            قطع کردن ز خس رواست مکن
         
        
            پس اگر ناگهی درافتادی
            سازگاری بهست و دل شادی
         
        
            باش بر دست راست همچو بهشت
            دوزخ از دست چپ شناس و کنشت
         
        
            باز بر دست راست رو چونان
            با فرو دست دست دستان مان
         
        
            راست بر دست راست رو رستی
            ورنه کج رو چو عهد بشکستی
         
        
            من ندیدم سلامتی ز خسان
            گر تو دیدی سلام من برسان
         
        
            چون ترا گشت نوش و حدت بیش
            بده آن نوش را به حدت نیش