از عقوبت سه حرف بیش مگیر
با و تا را ز دیو در مپذیر
بر تن از راه رفق بر تن خصم
بشکن از روی خلق گردن خصم
روی خندان و عفوگستر باش
بخروش و به سرزنش مخراش
ناصبوران چو خاک و چون بادند
صابران سال و ماه دلشادند
کار آن پادشا گزیده بود
که حکیم و زمانه دیده بود
فعل نیکان ملقن نیکیست
همچو مطرب که باعث سیکیست
فکرت آخرست اصل بنا
نظر اول است تخم زنا
ماه را پیشه چرخ پیماییست
شاه را کار ملک پیراییست
ملک آلوده مرگ بستاند
ملک پالوده جاودان ماند
زر آلوده کم عیار بود
زر پالوده پایدار بود
دین بی لطف شاخ بی بارست
ملک بی قهر گنج بی مارست
ملک را قهر و لطف انبازست
ورنه همچون دهل پرآوازست
پنجه خصم تو غرورپرست
عرق ایمان تو سرورپرست
حصن دین است ملک خاصه چنین
باز جان و روان شاهی دین