" rel="stylesheet"/> "> ">

اندر خویشان گوید(فی مذمة الارقاب که: الاقارب عقارب، والاخ فخ، والعم غم، والخال وبال، والختن محن)

این گره را که نام کردی خویش
هر یکی گزدمند با صد نیش
سرگران همچو پای در خوابند
پرده در همچو تیز درآبند
از ره مرگ و جسک ماده و نر
آرزومند مرگ یکدیگر
از جفا زشت گوی یکدگرند
وز حسد عیب جوی یکدگرند
اهل علت نه خویش یکدگرند
همچو مهتاب خیش یکدگرند
در ضیاع و عقار خویشان را
بشناسی چو گرگ میشان را
گرچه ایاشن اقاربند همه
در اقارب عقاربند همه
نیک گفت این سخن حکیم عرب
نبود خویش اهل ناز و طرب
این مثل را نگر نداری سست
که اقارب عقاربند درست
خویش نزدیک همچو ریش بود
بیش کاویش رنج بیش بود
همه لرزنده در عنا و عذاب
چون زر و سیم سفله بر سیماب
آشکارا چو گربه بر سر خوان
زیر برتر چو موش در انبان