در گوشه میخانه نشستیم دگربار
خوردیم می و توبه شکستیم دگربار
ما و بت ترسا بچه و کوی خرابات
زنار سر زلف ببستیم دگربار
با محتسب شهر بگوئید که رندیم
در کوی مغان عاشق و مستیم دگربار
از عقل پریشان که مرا دردسری بود
المنة لله که برستیم دگربار
سر حلقه رندان خرابات جهانیم
پنهان نتوان کرد چو هستیم دگربار
در خلوت دیده به حضوری که چه گویم
با نقش خیالش بنشستیم دگربار
سر در قدمش باخته دستش بگرفتیم
آخر تو چه دانی به چه دستیم دگربار
مرغ دلم افتاد به دام سر زلفش
گفتم بتوان جست نجستیم دگربار
با زاهد مخمور اگر انس نگیریم
جز سید مستان نپرستیم دگربار