" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣: رندانه بیا ساقی و خمخانه به دست آر

رندانه بیا ساقی و خمخانه به دست آر
دستی بزن و ساغر و پیمانه به دست آر
ذوق ار طلبی یک نفسی همدم ما شو
در مجلس ما منصب رندانه به دست آر
دل خلوت عشق است و درو عقل نگنجد
رو صاحب این خانه و آن خانه به دست آر
سر در قدم او نه و جان بر سر آن هم
گر دست دهد دامن جانانه به دست آر
سردار شود هر که رود بر سر دارش
این مرتبه عالی شاهانه به دست آر
در کنج دلت گنج خوشی هست طلب کن
نقدی تو ازین گوشه ویرانه به دست آر
از بندگی سید مستان خرابات
جامی بستان و می مستانه به دست آر