صبحدم شد آفتابی آشکار
عالمی در رقص آمد ذره وار
غیر او نقش خیالی بیش نیست
عقل گو نقش خیالی می نگار
گر کناری گیری از خود در میان
یار خود بینی گرفته در کنار
عشقبازی کار بیکاران بود
عاقلش با کار بیکاران چه کار
آب را می نوش از جام و حباب
آن یکی در هر یکی خوش می شمار
صد هزار آئینه پیش خود بنه
معنیش یک بین و صورت صد هزار
نعمت الله ماه و سید آفتاب
شمس ما ماه است و ماهش پرده دار