اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
وگر ما را خریداری ز سود و از زیان بگذر
خیال این و آن بگذار اگر ما را طلبکاری
چه بندی نقش بی حاصل بیا از این و آن بگذر
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
اگر می نوشیش بستان وگرنه خوش روان بگذر
حیات طیبه جوئی زمانی همدم ما شو
بهشت جاودان خواهی به عزم عاشقان بگذر
بیا گر عشق می بازی که ما معشوق یارانیم
مرو گر عاشق مائی رها کن دل ز جان بگذر
در آب دیده ما جو خیال آنکه میدانی
قدم بر دیده ما نه ز بحر بی کران بگذر
اگر گنجی طلبکاری که در ویرانه ای یابی
بیا و نعمت الله جو به شهر کوبنان بگذر