دل فدا کردیم و جان بر سر
خان و مان باخته جهان بر سر
عاقلان گر به پا به مکه روند
خوش روانند عاشقان بر سر
دامنش را اگر به دست آریم
سر به پایش نهیم و جان به سر
بس که سودای زلف او پختیم
دیگ سودا رود روان بر سر
خاک پایش که تاج فرق من است
می نهم همچو خسروان بر سر
خم می خوش خوشی به جوش آمد
رفت مستانه این زمان بر سر
بت پرست ار ببیند این بت من
سر به بازد روان بتان بر سر
خوش میانی گرفته ام به کنار
تا چه آید ازین میان بر سر
نعمت الله جان به جانان داد
دل و دین نیز این و آن بر سر