نقشبندی می کند هر دم خیالش در نظر
هیچ نقاشی نمی بندد چنین نقشی دگر
ما خیال عارضش بر آب دیده بسته ایم
لحظه ای بر چشم ما بنشین و درما می نگر
آنکه زاهد در قیامت طالب دیدار اوست
می توان دید این زمان در دیده صاحب نظر
غرقه آبی و تشنه سو به سو گردی مدام
همدم جام میی وز همدم خود بی خبر
در سرابستان جان جانانه خود را طلب
او مقیم خانه تو سرگشته گردی در بدر
گرچه از نور ولایت خرقه ای پوشیده ای
خرقه بازی کن به عشق او و از خود درگذر
نعمت الله رند سرمست است و با ساقی حریف
روح محض است او ولی در صورت اهل بشر