" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٢: برو ای عقل سرگردان که ما مستیم و تو مخمور

برو ای عقل سرگردان که ما مستیم و تو مخمور
سبکروحان همه جمعند گران جانی ازینجا دور
ز نور آفتاب او همه عالم منور شد
ببین هر ذره ای روشن که بنماید به تو آن نور
سر دار فنای او بقا بخشد به سرداران
ازین دار فنا دارد بقای جاودان منصور
مرا منشور سلطانی شه ملک ولایت داد
نشان آل او دارد که دارد این چنین منشور
همه عالم طلسماتند و اسما گنج و ما خازن
از آن هر کنج ویرانه به گنج او بود معمور
خیالش نقش می بندم به هر صورت که پیش آید
چنان نوری کجا گردد ز چشم چون منی مستور
اگر آئینه ای خواهی که روی خود در آن بینی
ببین در دیده سید نظر کن ناظر و منظور