" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٩: اگر میلی به ما داری بیا و همدم ما باش

اگر میلی به ما داری بیا و همدم ما باش
ز جام جان مئی بستان روان جان بر سر ما پاش
ز سرمستان بزم ما طریق عاقلی کم جو
ز ما مستی و رندی جو که هم هستیم وهم قلاش
خرابات است و عاشق مست و با معشوق خود همدم
برو ای عقل سرگردان بجای خویشتن می باش
کسی کو نقش می بندد خیال غیر او امروز
به جز نقش خیال او نباشد حاصل فرداش
به دورچشم مست او جهان پر فتنه می بینم
بلا بالا گرفت امروز در عالم از آن بالاش
منه رخ بر رخش ای جان که تو خاری و رویش گل
مکن بیداد با رویش به خار آن روی گل مخراش
به هر نقشی که می بندم خیال نعمت الله است
چه خوش نقشی که می بندد خیالش در نظر نقاش