دیده ندیده هرگز نقش خیال غیرش
در خلوت دل ما نبود مجال غیرش
ما را چو التفاتی برحال خود نباشد
کی التفات باشد ما را به حال غیرش
نوشیم درد دردش شادی روی رندان
ما را چه کار آید آب زلال غیرش
نورجمال جانان دیده به نور او دید
درچشم ما نیاید حسن جمال غیرش
در آینه نظرکن تمثال خویش بنگر
زنهار تا نگوئی آنگه مثال غیرش
نقشی است یا خیالی آن خواب ما نبینیم
درخواب اگر نماید نقش خیال غیرش
از آفتاب حسنش هر ذره ماه روئی
آخر چه نقش بندد شکل هلال غیرش
گر عمر لایزالی خواهی چو ما که یابی
از خویشتن فنا شو هم از زوال غیرش
غیرت نمی گذارد تا غیر او نماید
بی وصل او نخواهد سید وصال غیرش