بیا که عاشق مستیم و همدمان موافق
بیار جام شرابی بده به عاشق صادق
دوای صاف نخواهیم درد درد بیاور
که جان خسته ما راست درد درد موافق
حضور شاهد غیب است و سرخوشان موحد
سخن ز وحدت ما گو مگو حدیث خلایق
امیر بزم جهانیم و شاه ما ساقی است
چه جای لیلی و مجنون چه قدر عذرا و وامق
برای دیدن یار است دیده ها همه بینا
ز بهر ذکر حبیب است زبان ماهمه ناطق
اگر نه مرد مجازی نگر که از ره تحقیق
حقیقت همه حق است نزد اهل حقایق
درون خلوت سید وثاق اوست همیشه
اگرچه نیست خرابی ورا نشیمن لایق